خداحافظ سفر کرده
خدا پشت و پناهت باد
بلور اشکهای من
فدای خاک راهت باد.
........................................................................................
همره قاصدکها رفت!
بامن از قاصدکها می گفت
می گفت هیچ میدانی که قاصدکها
شابرکها
دل دارند
همره خود خبری خوش دارند
هیچ میدانی شاهد اشک یارند
از جدایی بیزارند
راستی چه سبکبارند!
آزادند٬
شادند٬
سوار بر بادند٬
می برندهمچون کبوتر
برباد٬
آزاد٬
شاد٬
فارغ از هر داد وبیداد
با خودش گفت
ای کاش من هم قاصدک بودم!
می بریدم
راحت میشدم از دنیا٬
از این بابست
ازاین بن بست
می رفتم سرمست
میگذشتم از هر چه هست!
می رفتم ومی رفتم ومی رفتم
تا ...ابدیت...!
.......ورفت.
..رفت.
ومن ماندم
واز هرچه قاصدک وشابرکی بیزارم٬بیزارم٬بیزارم
عزیزم امشب از اون شباست دلم بد جوری هواتو کرده
گلی گم کرده ام میجویم اورا........به هر گل میرسم میبویم اورا
شعری که مادر در فراغت مدام زمزمه میکنه
عزیزم...
جای بردار عزیزت امنه... ایشالا خدا یه صبری هم به تو و خوانواده ت میده....
از لطفتون ممنونم