سفر کرده

به یاد برادرم

سفر کرده

به یاد برادرم

برای گمشده ام

با مداد رنگی هایم یاد خوب آمدنت را نقاشی کرده ام و جاده سفید

رفتنت را خط خطی! کسی نیست که زندگی را برایم دیکته کند

غلطهایم را بگیرد و دور روزهای اشتباهم را خط بکشد ومجبورم

کند از روی تجربه هر کدام را ده بار دوره کنم.

جغرافیای بودن تو مرز دریا را گرفته آنجا که تویی ماهی ها هم

نمیتوانندبیایندتاچه رسد به من!

تاریخ نشان می دهد قبل از اینکه بیادت بیاورم نبودی!

هرگاه میخواستم بنویسم((گمشده ام کجاست)) نوک مدادم می شکست

و حالا گاه بی گاه به کوچکترین یادی از تو قلبم می شکند:

بیا لحظه هایم را قسم بده تا بدانی در نبودنت چه کشیده ام!

گذر عمر با کسی تعارف ندارد دیدی آنچه را که می خواستی نگذرد

گذشت!از کدام غروب غمگین طلوع میکنی تا بگویم مرغابی هاچمدان هایت را بیاورند

در کدام صبح!سندان یخزده قلبم را به صدا در می آوری که به هزار خواهش دعوتت

کنم تا بدانی در اجاق سرد دلم چیزی جز یاد تو نمی سوزدبروانه ها به شاخه

ترد تنهایی ام بیله کرده اند.

زمین خوردنم را تماشا نکن بیا دستانم را بگیر بیا بگو بزرگ می شوی

یادت می رود!((حالا بزرگ شده ام))اما بزرگیت از یادم نرفت بیا وببین

قلب بهانه گیرم که لجوجانه بای بر زمین می کوبد وهر روز تورا می خواهد

وبادکنک بغضم را جلو هر کس و ناکس می ترکاند وبه هر بهانه باران تمنا

روی صورتم می بارد ومی ریزد.

خودت بیا جواب این دل غصه دارم را بده من که دیگر خسته شده ام.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد